سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمان داد که نوشتن یهود را یاد بگیرم . [زیدبن ثابت]
ورق پاره هایم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» هدفمند کردن وبلا نویس ها 1

نوشتم لازم است وبلاگ ها را هدفمند نماییم ، برای این کار نظرات آنانی را که برایم کامنت می گذارند را خواستار شدم تا بدانم ، برای چی وبلاگ نویسی می کنند اولین نظر جالب را خانم فرزانه شیدا از نروژ برایم ارسال کرده بود ، که در پست قبلی گذاشتم تا دوستانی که به من سر می زنند بخوانند ،برایم در نظرات خود هدف از وبلاگ نویسی خودشان را هم بنویسند ،تا دست ما کمی باز تر باشد، برای این کار ،هم بتوانیم مطا لب پر بار وغنی داشته باشیم ، شاید توانستیم از این طریق خیلی ها را  به وبلاگ نویسی علاقه مند نموده، حتی مسئولین کشوری را تا شاید از طریق وبلاگ هاشان توانستیم درد دل های خود ،یا شکایت های خود را به صورت کامنت به اطلاع آنها رساندیم، امروز (خانم زهره بندی )برایم مطلبی را ارسال داشته ، تنها قسمتی که خصوصی بود برداشته شده وما بقی عینا در وبلاگ قرار  گرفته تا شما خواندگان وبلاگ  از نظر این خانم که نویسنده خوبی هم است  در باره وبلاگ نویسی مطلع شوید بدانید نظر ایشان در این باره چیست این هم نوشته خانم بندی 

 ((همیشه یه جورایی یه حس قربتی میون پنجره های چشمهام منو وادار می کنه که بنویسم . بنویسم از غبار اندوه پشت پلکهای چشهام . بنویسم از سیاهی رنگ جادوی زمونه. خیلی وقتها اینقده غم میون باور قلبم رخنه می کنه که صدای ناله های قلبم رو که از این همه درد می سوزونه از درد گرفتن استخوانهای سینه ام حس می کنم. گذشت زمونه خیلی چیزها رو عوض کرده برام ولی هرگز نتونسته میون غم بودن نبودن سایه های محبت روزگارش این پر احساسم رو عوض کنه. از خیلی وقتها پیش می نوشتم , از همه چیز همه کس از همه اتفاقات, از همه رویدادهای زشت و زیبا , از همه وقایع , با یه خودکار آبی شایدم مشکی می نوشتم, توی یه دفتر آبی , خیلی پولدار تر بودم توی یه سررسید از سال جدید.
بگذریم . اون موقع ها می نوشتم بچگونه , از عشق و دلدادگی های رویایی و پروازهای شبونه, می نوشتم از بحث های بابا و مامان از قصه های آرزوهای شبونه , ولی یه روزی دیدم که یکی اونها رو برداشته و خونده به کل احساس و عشقهای خیالی و رویاهای پوشالیم خندیده , طفلکی من کلی بی احساس شدم , مثل یخی از جنس آب پژمرده بی تاب شدم. یه روزی توی هوای که همه می گفتن اینترنته یه جایی دیدم مجازی یه کلبه بود خیالی ولی با همه آدمهای واقعی نوشتم , از هرچی که توی دلم تنگ شده بود و جایی واسه نفس کشیدن می خواست, از هرچی که آزارم می داد از هرچی که دوست داشتم با یه اسم مجازی وبلاگم رو می گم , توی این کلبه که با دستهای خودم خونه ای ساخته بودم با عشق , یه خونه از صفر و یکهای دیجیـتالی , یه جایی ساک و آروم همون جایی که همیشه دنبالش بودم , یه جایی که داد بزنم , یه جایی که بتونم فریاد بزنم , یه جایی که می تونستم با خودم حرف بزنم, یه جایی که خیلی ها بودند مطلب رو می خوندند یا می خندیدند یا کلی بهت ایده و راه می دادند بدون اینکه تو رو بشناسند , بدون اینکه تورو ببینند. عمر دقایقم می گذشت بی دغدغه , بی هیاهو بی اینکه کسی غمهای سینه ام رو به مسخره بگیره , بدون اینکه کسی به من و افکارم بخنده, بی آنکه بترسم که کسی آشنا از دردی که توی این سینه هست و باید بیرون ریخته بشه, از اینکه میون قلبت یکی باشه که بهش افتخار کنی , به کسی که احتیاجش داری با واژه هات صداش کنی , به کسی که از دستش دادی و دوست داری توی واقعیـت نوشته هات صداش کنی, دست توی دستاش بزاری, توی وبلاگم همه چیز بود , عشق , صفا, مروت , نوشته های رنگی از عشقهای سنگی, قصه های بی مایه ولی پردرد, دوریهای ناآشنا اما مهربون. نوشتن توی فضای وبلاگ رو دوست دارم چرا که پنجره های داره رو به سوی دنیا که اگه دلت بخواد بازشون می کنی, ولی اگر نخواهی می بندیشون, پنجره های که رو به دنیاست , وبلاگ محیطی آرام واسه نفس کشیدن واژه هاست , وبلاگ عشقی از رنگها و عکسهاست , وبلاگ شخصی ترین صفحه اندیشه های مشق شب های روزگار زندگیست , وبلاگ اندیشه خسته چشمهای منه, چشمهایی که گریه دارن ولی اشکی واسه ریختن ندارن, وبلاگ فضایی شنی از ماسه های نرم ساحلهایی که هرگز لمسشون نکردم , توی وبلاگم غروب رو به قامت و بلندای خورشیدش ترسیم کردم. توی وبلاگم عشق رو به واژه های معنی دار تجلی قطعه قطعه ترجمه کردم, توی وبلاگم قامت رشید بارون رو موقع باریدن روی گونه های خیس از اشکم زمزمه کردم. توی بارون میون دشتهای پربهانه دلم دویدم آخه من عاشق دویدن توی دشتهای خیالی ذهنم هستم یه دشت خیالی پراز مهربونی که توی اون دشت کسی به من نگو بشین به من نگه بخورو چه طوری بگرد ،اینجا کلبه آرامی ایست که لحظه ای درنگ کردن توی این کلبه تورو به آرامش روح وروان و جسمی می رسونه .
دوستان مهربانم من اینجا سبزم توی وبلاگم شادم وتوی وبلاگم وقتی که غصه دارم بلند بلند باواژه هام می گریم.
مهربونی رو با سرانگشت احساس دستهام روی الفبای کیبوردم می ریزم.اینجا میتونم شادباشم اینجا من خواهردارم اینجا من توی وبلاگم پدر دارم ، اینجا توی وبلاگم من مادر و حتی برادرهای مهربان دارم . اینجا همه با هم مثل دانه های تسبیح به هم وصلیم . دانه هایی که بهم وصلیم اگرچه از همه سرای ایرانیم.))
نوشته جالب وزیبایی است امیدوارم که شما هم مانند این خانم نظر خودتان را ارسال دارید بدون دخل وتصرف نوشته با نام خودتان در وبلاگ قرار خواهد گرفت،ما هم از این طریق شاید توانستیم یک راه خوب برای هدفمند کردن بلاگر ها یدا نماییم با تشکر از خانم زهره بندی که نظر خودشان را برایمان ارسال داشتن


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( شنبه 84/11/29 :: ساعت 8:12 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ورق پاره ها
غدیر
باور
باور
باور
دوباره بر گردیم
رسید فصل بهار
نظری سوی خدا
ایستاده
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 18
>> بازدید دیروز: 42
>> مجموع بازدیدها: 94465
» درباره من

ورق پاره هایم

» آرشیو مطالب
تابستان 1387
پاییز 1386
تابستان 1386
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
نامه گشوده عشق
تا بینهایت
ساقی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب